blog*spot

عـــلـــــي













فهرست وبلاگهاي فارسي




گويا


اشعاري كه مي خوانم




لامپونويس فارسي

ا.يشايايي














This page is powered by Blogger. Isn't yours?
Friday, April 25
 
دلم برايت هميشه تنگ بود،
در آغوشت،
از دوريت،
چقدر گريه کردم.

آمدنت، مثل تکه يخي شکسته،
برق زد-آب شد،
و دلم، هر روز همان قدر تنگ.

تو را گم کرده ام،
در هيچ جاي دو جهان
نيستي.
ديگر در خواب هم حتي،
سر سنگين.

آخر نيامدي...ديدي؟
حالا...
چرا باد ها عطر سينه ي تو را مياورند
يا چرا،
همه ي صدا ها،
آهنگ تو را؟

از ف.خياطي
................................
ديدن يک يک دوستان آشنا اما نديده، کمک بزرگي در اين حجم وحشتناک سروصدا و ماشينها به من ميکنه. اينکه به اميد ديدن يکي از دوستان از خونه بيرون ميزني، اين حجم برايت کوچک ميشه. شبي را در دامنه البرز پر شکوه در کنار دوستان سر کردم، قلياني و کبابي و هواي خنک بهاري. جاي همه دوستان آنطرفي خالي! شامي ديگر در کنار ديگر دوستان در رستوراني و شب ديگر در پيش دوستي قديمي از دوران مدرسه با فضايي آکنده از موزيکهاي نشنيده! شبهاي بياد ماندني برايم شده اند.
..............................

يکي از گروه هايي که هميشه از کارهايشان لذت مي بردم، گروه Dead Can Dance بود. آن گروه 2 نفره در سال 97 بعد از15 سال از هم پاشيدو هر کدام از اعضاي گروه به تنهايي به کار خود ادامه دادند که به واقع هر کدام براي خود دنيايي شده اند. اما کارهاي تم شرقيشان پايه گذار سبکي شدند که به وضوح در کار گروه VAS ميشود ديد. اين گروه نيز از دو عضو تشکيل شده بود: Azam Ali که خانمي ايراني تبار هندي ساکن آمريکاست و Greg Ellis آمريکايست.

اين گروه 3 آلبوم از سال 1997 به نامهاي Sunyata , Offerings , In The Garden of Souls ارايه دادند که هر کدام زيبايي هاي خود را دارند.از سال 2001 هر کدام به تنهايي آلبوم هاي خود را نيزارايه دادند: Greg Ellis آلبوم Kala Rupa در سال 2001 ( با همکاري Azam Ali ) و در سال 2002 Azam Ali آلبوم Portals of Grace ( با همکاري Greg Ellis ). کمپاني Narada که از غولهاي تهيه کنندگان موزيکهاي مستقل است اين آلبومها را انتشار داده است. ميتوانيد به تعدادي ازآهنگهاي آنها درسايتشان دسترسي پيدا کنيد.




Friday, April 18
 
...
در اتاقي که به اندازه يک تنهاييست
دل من
که به اندازه يک عشقست
به بهانه هاي ساده خوشبختي خود مي نگرد
به زوال زيباي گل ها در گلدان
به نهالي که تو در باغچه خانه مان کاشته اي
و به آواز قناري ها
که به اندازه يک پنجره ميخوانند

آه...
سهم من اينست
سهم من ايسنت
سهم من،
آسمانيست که آويختن پرده اي آنرا از من مي گيرد
سهم من پايين رفتن از يک پله متروکست
و به چيزي در پوسيدگي و غربت واصل گشتن

سهم من گردش حزن آلودي در باغ خاطرهاست
ودر اندوه صدايي جان دادن که به من مي گويد:
دستهايت را
دوست مي دارم
دستهايم را در باغچه مي کارم
سبز خواهم شد؛ مي دانم، مي دانم،مي دانم
و پرستوها در گودي انگشتان جوهريم
تخم خواهند گذاشت
...
فروغ ف.



Tuesday, April 15
 
گذران

تا به کي بايد رفت
از دياري به دياري ديگر
نتوانم، نتوانم جستن
هر زمان عشقي و ياري ديگر
کاش ما آن دو پرستو بوديم
که همه عمر سفر مي کرديم
از بهاري به بهاري ديگر
آه، اکنون ديريست
که فرو ريخته در من، گويي
تيره آواري از ابر گران
چو مي آميزم، با بوسهء تو
روي لبهايم، مي پندارم
ميسپارد جان عطري گذران

آنچنان آلوده ست
عشق غمناکم با بيم زوال
که همه زندگيم مي لرزد
چون ترا مي نگرم
مثل اينست که از پنجره اي
تکدرختم را، سرشار از برگ
در تب زرد خزان مينگرم
مثل اينست که تصويري را
روي جريانهاي مغشوش آب روان مي نگرم
شب و روز
شب و روز
شب و روز

بگذار
که فراموش کنم.
تو چه هستي، جز يک لحظه، يک لحظه که چشمان مرا
مي گشايد در
برهوت آگاهي؟

بگذار
که فراموش کنم.

از فروغ ف. - تولدي ديگر
....................................................
با هر بهانه اي گشتي در اين شهر شلوغ ميزنم. ديدن دوستان نديده، گير کردن در ترافيک وگوش دادن به موزيک، و جستجو و مکاشفه صورتها در هجوم صدا و ازدحام، هنوز گيجم گيج.
...................................................
اولين فيلمي که اينجا ديدم فيلم " خانه اي روي آب " از فرمان آرا بود، در سه شنبه شبي ديگر! اما ديگه بليط نصف قيمت نبود.(از هفته ديگه، شنبه ها بليط ها نيم بها مي شوند.) و چقدر زيبا بود اين فيلم.بازيهاي روان بازيگران بجز دو بازيگر نقشهاي پسرِ دکتر و پسر حافظ قرآن، و ديدن زندگي واقعي مردم در اين فيلم. از موزيک زيباي احمد پژمان هم نبايد گذشت.( بخصوص از استفاده بجاي آوا)
...................................................
روزهاي 3 الي 5 و 7و8 ارديبهشت سمفوني خسوف توسط ارکستر سمفونيک تهران با همراهي ارکستر فيلارمونيک روماني و با رهبري لوريس چکناوريان در تالار وحدت اجرا ميشود.
..................................................
آلبوم جديد گروه FleetWood Mac به نام Say You Will از ديروز انتشار يافت. از هفته ها قبل آهنگ جديد و زيبايشان Peacemaker از ايستگاه هاي مختلف پخش ميشد.آلبوم از 18 آهنگ تشکيل شده است. و دوباره جستجوي من براي پيدا کردن آلبومهاي جديد شروع شد!
.................................................



Wednesday, April 9
 
سقرنامه به شهر من تهران

وارد هواپيما شدم تازه فهميدم واقعا دارم ميرم!(کمي قبل تر چيزهايي که فراموشم شده بود بيارم را يادم افتاد!). کنار دستي مسير اولم خانمي بود از بيروت، که چند ماهي را در کنار خواهرش در Windsor سر کرده بود و حالا برگشت به سر کار و زندگي.از همه چيز صحبت کرديم: جنگ عراق، جنگ لبنان، زيبايي هاي بيروت و تهران و ...
رسيدم به آمستردام، برخلاف دفعه قبل که کلي براي يک گردش کوچولو درگير ويزا شده بودم، اين دفعه براحتي آب خوردن وارد شهر شدم و يک راست رفتم هتلم. حوالي ظهر براي ناهار دوست قديمي ام که ساکن اون مرزوبوم بود به من ملحق شد. سالها قبل فکر ميکردم من و او در کشوري که ساکن است بتوانيم همديگر را ببينيم اما اين زمان 16 سال طول کشيد! 16 سال، فکرش را هم نمي کردم. گپي طولاني با هم زديم و دوباره برگشت به فرودگاه. و اين دفعه مقصد تهران.
در اين مسير خانمي ديگر که ساکن کرمان بود همسفرم بود. براي ديدار فرزندانش چند ماهي را در لوييزيانا گذرانده بود. از مشکلاتش ميگفت و من کم کم حرفهايش را نمي شنيدم و فقط سري تکان ميدادم. به خودم فکر ميکردم به چهار سال، به زندگيم، به خوشي ها و به سختي ها و به ... سرم گرم شده بود خوابم گرفته بود.
محل نشستنم کنار پنجره بود و يواش يواش به تهران نزديک ميشديم. نور شهر از اين بالا ديده ميشد.قلبم تندتر ميزد ودليلش را نميدونستم! دم گيشه چک گذرنامه و مهر ورود. مدتي طولاني براي چمدانهايم منتظر شدم و آخر يکي از چمدانهايم پيدا نشد! ديدن دوباره پدر و مادر و چقدر لذتبخش است اين ديدار.
مسير فرودگاه تا خانه ام، هواي گرم بهاري و هزاران سوال، هزاران خاطره...
و دوباره اين خانه لعنتي! در و ديوارهاش برام حرف ميزنند و خاطره ها را برام بازگو ميکنند. بسه ، بخدا بسه ديگه، آمدم شروعي تازه داشته باشم.....
هنوز چند ساعتي نخوابيدم که با صداي زنگ تلفن بيدار ميشم، چمدونم پيدا شده. بايد برگردم فرودگاه. در فرودگاه براي تحويل چمدان از انبار بايد ارزياب آنرا چک کنه. و درست چمداني که من تمام سي دي هايم را داخلش گذاشتم!
ارزياب با در آوردن تک تک آنها هر بار از من سوال ميکنه که اينها تصويري که نيستند و هر بار هم با پاسخ منفي من مواجه ميشه. 30 سي دي و ميگويد هم بايد نماينده ارشاد اينها را ببينه(بشنوه) و هم پول گمرکش! آخه موزيک گوش دادن ممنوعه! براش توضيح ميدم که اينها همش شخصيه ولي فايده نداره. بهم ميگه کدومشون از همه باحالتره؟! همشون. بهم فهموند که بايد يکيشون را بهش بدم. اين کار را کردم و بعد بيرون فرودگاه بودم با چمدانم.
باد گرم بهاري ميوزيد و داخل گوشم زمزمه ميکرد که به ايران خوش آمدي!




Saturday, April 5
 
در پهنه دشت رهنوردي پيداست
وندر پي آن قافله گردي پيداست
فرياد زدم: دوباره ديداري هست؟
در چشم ستاره اشك سردي پيداست.