من عاطفه! مست که ميکنم-نامه ي تو ميرسد
ساعت تو مي رسد
و عاطفه جان!ببين که ابرها حالا
و تا به کجاها
سرک کشيده اندُ-دوباره
ودوباره
ودوباره
کاش ميشد عاطفه!که تو دونده ي ستاره ها شده باشي
و من مست کنم-عاطفه!...
از
ه.جهانشاهي
کوتاه بنويسم-عاطفه!
پيرهني که در اول فصل ها به من دادي
دوباره-فروختم
و-بعد-بليط خريدم
و-بعد-سوار شدم
کشور تو کجاست
کجاست
کجا... ست...
از
ه.جهانشاهي
.....................................................................
چند کتاب جديد خريدم، نزديک بودن خونم به اين انتشارات دارينوش اين خوبي را داره که دسترسيم به کتاب و موزيک(از نوع ايراني!) راحته.تازه ازاون جايي که مشتري داييميش شدم هر بار کلي چيزهاي اضافي بهم ميده!هر بار هم منتظره من خبر رفتنم را بدهم!(اصولا اکثراً همه منتظرند من زودتر برم!-الا پدرم).يکبار که بخاطر جراحيم مدتي آنجا نرفته بودم يکيشون گفت: رفتي و برگشتي!!؟
يکي از کتابهايي که امروز گرفتم
فراسوي ذهنم-out of my mind از
ريچارد باخ است که انگار آخرين کارش است.( یا حداقل اينجا آخرينشه!)
..................................................................
امروز در مراسم ختم پدر
نوشي شرکت کردم.واقعا سخته ولي اميدوارم پذيرش آنرا داشته باشه.