اين پرستوها همگي باز خواهند گشت
اما دريغ
اين لحظه ها هيچ گاه...
............................................
سپردن وجود به پيچ و خم هاي جاده، سپس کنار رودخانه کرج، صداي خروشان آب، کوههاي سر به فلک کشيده ی سنگي و خاکي، کنار دوستان، کبابي و ...، موزيک دلخواه ، نسيم بهاري و لم دادن در بالکن و چيدن گيلاسهاي نرسيده و از همه مهمتر نداشتن دلهره زمان برگشت در يک روز غير تعطيل.... ديگه چي ميخواي؟ جاي ديگر دوستان خالي!
.............................................
ديشب براي اولين بار چشمام به جمال برادران لباس شخصي چماق و بيسيم به دست روشن شد!و مجبور هم شدم با يکي دوتاشون حرف هم بزنم چون براحتي راهها را بسته بودند و من هم ميخواستم برم خانه ام! خيلي هم راحت اين باتومها و چماقها را به همه نشان ميدادند!(مگر داشتن و حمل اين سلاحهاي سرد براي من جرم نيست؟)بيچاره دانشجوها...
...........................................
همين که نشسته باشي
و با ناخنهايت بازي کني
و به گذشته ها بينديشي
که چقدر دوستت داشتم
و اکنون به يادت نيستم
مرا، مي آزارد
همين که نشسته باشي
و به پيري زودرسي که بر پيشاني من
و موهاي تو
نشسته است،بينديشي
وبپنداري که عشق
در لابه لاي موهاي سپيد
و چين هاي پيشاني
مي ميرد
مرا، مي آزارد
همين که نشسته باشي
و با بچه ات بازي کني
و عشق پر شور سي و چند سالگي ات را
در کلاف فراموشي بپيچي
مرا به دوزخ "دانته"
مي اندازد
بانو،
بانو
نه عشق در چين هاي پيشاني
مي ميرد
و نه در سپيدي موها
عشق، داغي است به شکل فرشته
بر قلبي،
که تا ابد مي تپد
از
ف.عابديني