blog*spot

عـــلـــــي













فهرست وبلاگهاي فارسي




گويا


اشعاري كه مي خوانم




لامپونويس فارسي

ا.يشايايي














This page is powered by Blogger. Isn't yours?
Thursday, July 24
 
روزي درخت بودم
روزي درخت بودم کسي آمد زير سايه ام نشست روزنامه اي بدست ساعتي گذشت جيبهايش را جستجو کرد سيگاري درآورد وپس از آن کبريتي. قسمتي از وجود يک دوست در اين حوالي مي سوخت سيگار آتش زد و کبريت را زير پايم انداخت.روزنامه آن روز به زيربغل رفت آتش کبريت کم کم به جانم افتاد بادي وزيد و جاي آنکه کبريت را سرزنش کند او را تشويق کرد. سردي گل انداخته وجودم ناگاه گر گرفت و من بدون آنکه بدانم جانم ذره ذره خاکستر ميشود شيفته شعله ها شدم و به گرماي رقصانشان دل بستم. سوختم و سوختم تا اينکه امروز پيش از آنکه بوسه شعله به دستانم سوزش عشقي دگر را پيش رويم آورد از آخرين نفس برايت نوشتم. فردا من و شعله هر دو آن گاه که خاموش شده و مرده ايم پا به خانه ات خواهيم گذاشت. من و شعله عاشق هم بوديم. من سوختم و او روشن شد و آن گاه که من نفس نکشيدم او نيز مرده بود.
از ف. توکلي
......................................
چشمک ستاره ها رو ميشمرديم، يادته؟
واسه تنهايي شب غصه ميخورديم، يادته؟
من مث سايه ي تو،تو واسه من مث نفس
هردومون براي همديگه ميمرديم، يادته؟
..............................
بيتوته کوتاهي است جهان در فاصله ي ميان گناه و دوزخ
از شاملو
................................
چه حس زيباي زندگي اي جاري بود خونه نوشي.
..................................
برادر گرامي فردا پس از ده سال(و به عبارتي پس از هجده سال) داره مياد،اونم فقط دو هفته!کجاها ببرمش؟



Monday, July 21
 
يک سال شد نوشتنم در اينجا، فکرش را هم نميکردم اينقدر دوام بيارم!در اين مدت دوستان خوبي هم از اينطريق پيدا کردم. ممنون از همشون که در اين مدت نوشته هاي من را تحمل کردند و در بالا و پايينهاي من باهام بودند.نميدونم تا کي اينجا دوام بياره...
...........................................
آلبومي از کارهاي Julio با مجوز ارشاد انتشار يافته که الان مشغول گوش دادنش هستم.مجموعه اي زيبا از تقريبا تمامي آلبومهاي او شامل 17 آهنگ با زمان61 دقيقه. اسم آلبوم هم "اي تو-Hey You" ميباشد.
...........................................
نمي دونم مهماني بودين با آدمهايي که از خودتون ده پانزده سالي کوچکتر باشند و کلي هم بهتون خوش بگذره؟ احساس خوبي پيدا ميکنين. فقط يه جاهايي دلم ميخواست دوباره الان دانشگاه باشم! وقتي شريفيها اينطوري شده باشند خوش بحال ...دختر هاي فني هم چقدر زيبا و خوش هيکل شده اند!!
Pool Party گرمي بود.من که دارم ميسوزم از آفتاب سوختگي!بودن يکروزه با اين عده که همشون رتبه هاي زير 100 زمان خودشون بودند و آشنا شدن با افکار و اعمالشان که هيچ شباهت با زمان من نداشت تجربه خوبي بود.



Friday, July 18
 
بيا فرار کنيم
به آشيانه ناپايدار تنهايي
همان پناهگاه امن خاطره ها
که ساده ترين راه آشتي کردن
دوباره ديدن دوران همنشيني هاست
از اين همه فرياد، از اين همه بغض
بيا فرار کنيم
و تا سواحل لبخند هاي ناگفته
به اشتياق صبح بوسه ها بدويم
از ع.فلاح
................................
آيا صلابتي ظهور خواهد کرد تا گستاخانه
سرکشي ساعات سقوط را
مبهوت ارتفاع خويش سازد؟
چه توهم خوش طعمي است آرزوي محال ايستادن لحظه ها!

يارب برس امشب به دادم!باز از اون شباست
کاشکي نشنيده بودم، کاشکي اون ميدون همين طرفها نبود،کاشکي امروز نرفته بودم شمال،کاشکي ...
..........................
ميخوام بنويسم ديشب خوش گذشت، ديشب شبي بود در دامنه هاي البرز، در کنار کبابها، در ميدان سربند با عزيزانم...!
ميخوام بنويسم تاتر خوب و رواني بود با موضوعي که ده سال پيش هيچ فکر نمي کردم همچين موضوعي ده سال بعد به اجرا ميره!
ميخوام بنويسم خدا بيامرزه زهرا کاظمي را.اميدوارم سران اون کشورم کوتاه نيايند!
...................
بايد خوشحال باشم بهترين رفيقم داره مياد اين سرزمين . چه جراتي داره!
...................
چقدر زيباست اين تصنيف هاي قديمي. شش کاست و يک سي دي از استاداني چون: بنان، شهيدي، زندوکيل،بديع زاده،عمادرام،الهه ،قوامي ، داريوش رفيعي و شوهر عمه فقيدم منوچهر شفيعي و...
روز و شبي برايم ساختند در اين حال و احوال!
به سلامتي دوستانم!



Friday, July 11
 
بنابه گزارش همشهري از ايلنا، مرکز موسيقي ايران مشغول گفتگو براي اجراي کنسرتي از Yanni همراه با شهداد روحاني و ارکستر سمفونيک تهران هستند.تا ببينيم ايندفعه انجام ميشه يا داستان همچنان باقيه!
................................
پلک هايم را که برهم ميگذارم
تو از روياهايم
قد ميکشي
بزرگ و بزرگ مي شوي
چونان که من،
گم مي شوم
و تو من مي شوي
بانو
در کدام سياره سرگرداني؟
که من تنهايي ام را
کوچه به کوچه مي برم
و ترا، تنها
در روياهايم پيدا مي کنم
بانو
بي تو به وسعت يک قرن
تنهايم
..................................
ممنونم که حرف هايم را ميشنوي
و به گذشته بر نمي گردي
و نمي گويي که چه ها کرده ايم
و چه ها کرده اند
ممنونم که چشم هايت را
در چشم هايم ميدوزي
و بي هيچ شکايتي
-اندوه مرا
قطره
قطره
مي نوشي
و باراني از صداقت مي باري
در کجاي اين جهان تنگ ايستاده ام؟
که بي بودنت
فشرده مي شوم
و جريده عشق
پاره
پاره
مي گردد
و دريا گل آلود
با من بمان
تا چشم هايمان بگفتگو
بنشينند
.............................
دست و دلم مي لرزيد
به پشيزي بيشتر
در صورتحساب کافه اي
در هيچ آباد
اينک که نمي لرزد
نه معشوقه مانده
نه باري
ندبه مي بايد از سر گرفت
براي گناهاني که
مرتکب نشده ايم

از ف. عابديني





Wednesday, July 9
 
يکي از دوستان برام فرستاده:
Dance, as though noone is watching
Love, as though you've never been hurt before
Sing, as though noone can hear you
Work, as though you don't need the money
Live, as though heaven is on earth.

by Rumi
....................
کنسرت گروه آريان هم جاتون خالي بود اگرچه جاي خوبي ننشسته بودم و همچنين اجراهاي ضعيفي داشتند ولي شنيدن زنده آهنگهاي آنها و بودن دوستام لطف و صفايي داشت!چند آهنگ جديد هم از آلبوم جديدشان اجرا کردند که يکي دوتاش بسيار زيبا بود.
.....................
اجراي تأتر يکي از دوستانم بنام"برخورد نزديک از نوع آخر" که ماجراي دستگيري دختر و پسر جواني در دستشويي طبقه هفتم ساختماني وسپس محاکمه آنهاست از آخر همين هفته در تالار قشقايي تأتر شهر شروع ميشود.بد نيست سري بزنين! من خودم راستش درست و حسابي و بطور کامل نمايش را نديدم.وقتي سر اجراهاي تمريني اين نمايش مي رفتم ياد تأتري که خودم 12 سال پيش بازي کردم افتادم،يه جورايي دوباره هوس کردم اما وقتي ياد تمرينها و اجراهاي هر شب مي افتادم اين فکر از سرم ميپريد! راستي اين نمايش برنده جايزه بهترين نمايشنامه از جشنواره تأتر فجر شده.
..................................
انسداد و فيلترگذاري سايتهاي "Blogger"و پرشين بلاگ به مراحل جدي انگار رسيده! امان از دست اينا، انگار اصلا در اين دنيا نيستند. واقعا اينا کجان ، دنيا کجاست؟!



Sunday, July 6
 
اجراي قطعاتي ازJ. Brahms ، S. Barber، A.Borodineو R. Korsakow توسط ارکستر سمفونيک تهران به رهبري شهرداد روحاني شبي را ساختند براي من.اجراي سخت رقصهاي پولووتسين بنظر من اوج کار روحاني بود.جالب، بودن انوشيروان روحاني و ديدن کار برادر از ميان جمع بود.
............................
امروز سري هم به آشپز چپ دست زدم به توصيه بعضي ها!
............................
امان از دست اين goodbye پارتي ها!فضاي سنگيني در اين مهماني هاحکمفرماست.يکي ديگه از رفيقهايم پر زد به طرف ينگه دنيا.
.............................


I will Survive
First I was afraid
I was petrified
Kept thinking I could never live
without you by my side
But I spent so many nights
thinking how you did me wrong
I grew strong
I learned how to carry on
and so you're back
from outer space
I just walked in to find you here
with that sad look upon your face
I should have changed my stupid lock
I should have made you leave your key
If I had known for just one second
you'd be back to bother me


Go on now go walk out the door
just turn around now
'cause you're not welcome anymore
weren't you the one who tried to hurt me with goodbye
you think I'd crumble
you think I'd lay down and die
Oh no, not I
I will survive
as long as i know how to love
I know I will stay alive
I've got all my life to live
I've got all my love to give
and I'll survive
I will survive


It took all the strength I had
not to fall apart
kept trying hard to mend
the pieces of my broken heart
and I spent oh so many nights
just feeling sorry for myself
I used to cry
Now I hold my head up high
and you see me
somebody new
I'm not that chained up little person
still in love with you
and so you felt like dropping in
and just expect me to be free
now I'm saving all my loving
for someone who's loving me


by Gloria Gaynor

..............................
اگر يه داستان کاملتر مي خواهيد سري بزنيد به اين رفيقم!





Friday, July 4
 
عجب عروسي بود ديشب. بعد از مدتها يه عروسي ايراني باحال رفتم. جالبه آقا داماد هم همشهري بود، اهله مونترال: Felicitation! جاي همگي خالي.
...............................................

زندگي يعني چکيدن همچو شمع از گرمي عشق
زندگي يعني لطافت گمشدن در نرمي عشق
زندگي يعني دويدن بي امان در وادي عشق
رفتن و آخر رسيدن بر درِ آبادي عشق

مي توان هر لحظه هر جا عاشق و دلداده بودن
پر غرور چون آبشاران بودن اما ساده بودن
مي شود اندوه شب را از نگاه صبح فهميد
يا بوقت ريزش اشک شادي بگذشته را ديد
مي توان در گريه ابر با خيال غنچه خوش بود
زايش آينده را در هر خزاني ديد و آسود

حداقل بيست و پنج ساله بنظر ميامد اما از خودش که پرسيدم گفت هجده سالمه! با چه مهرباني به خانه ام آمد.ناهار را با هم در رستوراني مجلل خورده بوديم. موقع ناهار مضطرب بود انگار همه دارند مي پانش.چشمهاي زيباي مضطربش همه جا ميچرخيد.در طول خوردن از زندگيش برايم گفت با تبسمي .
شش ماه پيش از خانه شان بيرون زده بود. برادري کوچکتر داشت و پدري معتاد و مادري از دست رفته که خاطره اي بيش ازش نداشت و... همان داستانهاي هميشگي. اما من داستانش را باور کرده بودم.
جلوي آينه ها مي چرخيد و با موزيک اسپانيايي Julio به رقص زيبايي در آمده بود. انگار آيينه ها همه چيز را براي او بزرگ کرده بودندخانمي اشرافزاده که پا به قصري مجلل گذاشته بود و من محو شادي هاي او شده بودم. با کارهايش مي خواست من را بخودش جلب بکنه اما من در داستانش غوطه ور بودم: " پدرم معتاده وبرادري دارم کوچکتر از خودم، از شش ماه پيش اين کار را شروع کردم. بعضي شبها خونه دوستم مي خوابم بقيه شبها ... شبي شده که بخاطر نبودن دوستم در کنار درب خانه اش در کنار ماشيني خوابيدم و لرزيدم از ترس و..." اين اشرافزاده و شب خوابيدن در کنار ميني بوس! مي لرزيدم منهم بخودم وقتي اين داستان را تعريف مي کرد، ولي او بمانند خرگوشي چابک با لبخندي پيروزمندانه برايم مي گفت و گفت:...
گيج شده بودم.داستان خودم رابرايش بازگو کردم. گفتم خواستي هستم در مواقع درماندگيت. خنديد و گفت:فعلا تو درمانده تري. او خداحافظي کرد و ديگر هيچ بازگشتي نبود.
(يکي از ماجراهايي که در تهران بزرگ! همه روزه اتفاق مي افتد)






Wednesday, July 2
 
فضايي پر شده از موزيک Diana Krall ، ليواني بر دست ، زمزمه کردن نوشته هاي زير و غرق شدن در روياها:


و تهران خواب بود
و خميازه هاي پي در پي اش
خاطره هايم را آشفته مي کرد
و دفترم را
به باد مي سپرد
چراغ هاي چشمک زن
سد راه عابران نبودند
و من
پرسه گرد هميشگي
در شط خيابان جاري بودم
ستاره ها به آرامي مي خفتند
و ماه
به استراحتگاه هميشگي
من-اما- اينک
در کجاي اين ويرانکده
لختي بياسايم
سر بر کدام بالش بگذارم
تا در روياهايم
جاري باشي
و عطر نفس هايت
بيتابم کند
بانوي خاطرات
دنيا چقدر کوچک است
و انسان چقدر تنها
..............................
مرا آموخته بودند
که بر سپيدي هاي دفترم
جوهر نريزم
من-اما-روزي
نامت را به اشتباه
"ليلي" نوشتم
و آنگاه مجنون وار
همه ي سپيدي هاي دفترم را
جوهري کردم
تا تو نپنداري
که من
ليلايي دارم
اگر چه تو
فرزانه تر از آني
که مرا نشناسي
و سوگندم را نپذيري
قسم به نامت...
............................
سپيده دم قشنگي است
و سکوتي دلنشين
با صداي گه گاهي پرندگان
و نم باران که بر چهره ام مي نشيند
از کنار سروها که ميگذرم
تو به يادم مي آيي
که خراميدنت
تمامي سروهاي جهان را شرمنده
مي کند
اکنون بر بستر کدام رويا خفته اي
که من مي بايد اين چنين غمناک
ترا در انبوه درختان توسکا
جستجو کنم
اکنون در برابر کدام آينه ايستاده اي
که من نمي بينمت
و بويت را از فاصله ي اينهمه راه
حس مي کنم
.................................
اين سوي پنجره کسي نشسته
با گيسوان بلند
و دست هايي که،
با انگشتان سپيد و نازک
واژه ها را کنار هم مي نشاند
و عاطفه را رقم مي زند
از سپيدي ها مي گويد
و سياهي ها را قلم ميکشد
و سطر، سطر روشنايي
مي آفريند
از فصل پنجم مي گويد
فصلي دگر گونه
که در آن، عشق به رنگي ديگر
در مي آيد
و در کوره ي تجربه گداخته
مي شود
و اين سوي پنجره، من
با واژه هاي تلخ
خاطره ها را مي شمارم
و عشق را در آزموني ديگر
به تجربه مي نشينم

از ف.عابديني