روزي درخت بودم
روزي درخت بودم کسي آمد زير سايه ام نشست روزنامه اي بدست ساعتي گذشت جيبهايش را جستجو کرد سيگاري درآورد وپس از آن کبريتي. قسمتي از وجود يک دوست در اين حوالي مي سوخت سيگار آتش زد و کبريت را زير پايم انداخت.روزنامه آن روز به زيربغل رفت آتش کبريت کم کم به جانم افتاد بادي وزيد و جاي آنکه کبريت را سرزنش کند او را تشويق کرد. سردي گل انداخته وجودم ناگاه گر گرفت و من بدون آنکه بدانم جانم ذره ذره خاکستر ميشود شيفته شعله ها شدم و به گرماي رقصانشان دل بستم. سوختم و سوختم تا اينکه امروز پيش از آنکه بوسه شعله به دستانم سوزش عشقي دگر را پيش رويم آورد از آخرين نفس برايت نوشتم. فردا من و شعله هر دو آن گاه که خاموش شده و مرده ايم پا به خانه ات خواهيم گذاشت. من و شعله عاشق هم بوديم. من سوختم و او روشن شد و آن گاه که من نفس نکشيدم او نيز مرده بود.
از
ف. توکلي
......................................
چشمک ستاره ها رو ميشمرديم، يادته؟
واسه تنهايي شب غصه ميخورديم، يادته؟
من مث سايه ي تو،تو واسه من مث نفس
هردومون براي همديگه ميمرديم، يادته؟
..............................
بيتوته کوتاهي است جهان در فاصله ي ميان گناه و دوزخ
از
شاملو
................................
چه حس زيباي زندگي اي جاري بود خونه
نوشي.
..................................
برادر گرامي فردا پس از ده سال(و به عبارتي پس از هجده سال) داره مياد،اونم فقط دو هفته!کجاها ببرمش؟