blog*spot

عـــلـــــي













فهرست وبلاگهاي فارسي




گويا


اشعاري كه مي خوانم




لامپونويس فارسي

ا.يشايايي














This page is powered by Blogger. Isn't yours?
Friday, October 31
 
اي خدا چند بار در اين دنيا قراره آزمايش بشم؟! بابا ظرفيتم تمامه بخدا!آخه دوبارديدن اونم در دوشب متوالي؟اين ديگه چي داره برام؟
.............................


Missing
I step off the train
I'm walking down your street again
And pass your door
But you don't live there anymore
It's years since you've been there
Now you've disappeared somewhere
Like outer space
You've found some better place
And I miss you-
Like the deserts miss the rain
Could you be dead ?
You always were
Two steps ahead of everyone
We'd walk behind
While you would run
I look up at your house
And I can almost hear you
Shout down to me
Where I always used to be
And I miss you-
Like the deserts miss the rain
Back on the train
I ask
Why did I come again ?
Can I confess
I've been hanging'round
Your old address ?
And the years have proved
To offer nothing
Since you moved
You're long gone
But I can't move on
And I miss you-
Like the deserts miss the rain
E.B.T.G.
....................
Rollercoaster
I still haven't got over it even now.
I want to spend huge amounts of time on my own.
I don't want to cause any serious damage.
I want to make sure that I can manage,
because I'm not really in your head,
I'm not really in your head.


And I see love and disaffection
and the clouds build up and won't pass over.
This is my road to my redemption.
And my life is just an image of a rollercoaster anyway.


I still haven't got over it even now.
I want to spend huge amounds of time in my room.
And I'm not coming out until I feel ready,
not running out for a while my heart's unsteady,
and I'm not really in your head.
I'm not really in your head.


When you sky falls to minus zero,
well some things must dissappear.
Oh this is my road to my redemption.


And my life is just an image of a rollercoaster anyway.
The names may have been changed but the faces are the same
The names may have been changed but as people we're not the same.


And I'm not, no I'm not, no I'm not
really in your head.


And my life is just an image of a rollercoaster anyway.
Yeah, my life is just an image of a rollercoaster anyway.
E.B.T.G.


.................................

انگار من بودم
انگار من نبودم
که به خاطر تو
ابتداي جهان را ديدم
و تو نبودي
انگار من بودم
که به خاطر تو
تمام قطارها را شمردم
کوبه به کوبه
و تو نبودي
انگار من نبودم
که قرن ها دوستت ميداشتم
بيش از آن که آدم
جغرافياي هوا را کشف کند
و تو نبودي
انگار من بودم
پشت درختان نزديک
که استخوانهايم
ترک بر مي داشت
و تو نبودي
انگار...
انگار من نبودم
و اين همه انگار بود
که به شط شکي مدام مي پيوست
و باز هم تو نبودي.
از ع. بيابانگرد جوان
.........................
تأتر عالي بود، اگر چه بيش از سه ساعت طول کشيد.دست بيضايي درد نکنه! روي زمين نشستن در کنار دوستان در جلوترين نقطه ممکنه هم حالي داد. اما شام بعدش در Chili ...چرا برگشتيم اونجا؟
چه خوب شد امروز رفتم تنيس، اونم دوبل با يار گرامي. چه حالي داد بردن رفيقهاي هم اسمم!!
............................
اسارت اونم هفت سال و نيم در حاليکه اسمت حتي در ليست صليب سرخ هم نباشه و سه بار تا حد مرگ رفتن.همسرت هم ولت کرده باشه و... بابا خدا را شکر!






Thursday, October 30
 
Protection
This girl i know needs some shelter
But she don't believe anyone can help her
She's doing so much harm doing so much damage
But you don't want to get involved
You tell her she can manage
Now you can't change the way she feels
But you could put your arm around her

I know you want to live yourself
But could you forgive yourself
If you left her just the way you found her

I'll stand in front of you
I'll take the force of the blow
Protection
I'll stand in front of you
I'll take the force of the blow
Protection

And i don't have no fear
I'll take on any man here
Who says that's not the way it should be

She's a girl and you're a boy
Sometimes you look so small (look so small)
You've got a baby of your own
When your baby's gone
She'll be the one
To catch you when you fall

You're a girl and I'm a boy
You're a girl and I'm a boy
Yeah
You're a girl and I'm a boy
You're a girl and I'm a boy

Sometimes you look so small
I need some shelter
Just run around helter skelter
And I've leaned on you before
Now you can lean on me
That's more then it will ever be
That's the way it should be
I can't change the way you feel
But i could put my arms around you
That's just part of the deal
That's the way i feel
I'll put my arms around you

I'll stand in front of you
Take the force of the blow
Protection
I'll stand in front of you
Take the force of the blow
Protection

You're a boy and I'm a girl
You're a boy and I'm a girl
Hey
You're a boy and I'm a girl
You're a boy and I'm a girl

E.B.T.G.

..............................
آه، خدايا چه شبي بود! چه شبي!چه ديدم؟! کمکم کن، حالم خوب نيست!...



Tuesday, October 28
 


يکي از آهنگهاي زيباي آلبوم مترسک کاوه يغمايي قطعه روياي بي ستاره است که توسط موسسه آواي باربد انتشار يافته است.آلبوم از 10 قطعه با زمان 37:50 دقيقه تشکيل شده که داراي دو قطعه بي کلام هم هست.
علاوه برقطعه ياد شده ،قطعات مترسک،چهارشنبه سوري، پل بي عبور وپرتگاه هم قابل تأمل هستند.
روياي بي ستاره
يک آسمان اشاره، يک کوه استعاره
يک دست زخمي و ساز، روياي بي ستاره
از خاطرم گذر کرد آغاز يک ترانه
فرياد بي حضوري تا بي کران کرانه
از ابتداي جنگل تا انتهاي دريا
مرد غريب راهي در انتظار فردا
او رفت اوگذر کرداز ماه و از ستاره
چيزي نمانده از او جز چند چهار پاره
از م.شاهاني

مترسک
باورم کن من هنوز مترسک باغ جنونم
عمريه مسافري و من هنوز غرق سکونم
خيلي سخته که بدونم نمي خوام اين جا بمونم
داغ ميوه هاي نارس آتيش انداخته به جونم
دست تقدير تو رو برده سرنوشتمو ميدونم
تو ميدوني جون باغ و باغبون بسته به جونم
اون کلاغي که ميگفتي اومده چشمامو برده
دکمه هاي پيرهنت رو به تن جاده سپرده
ديگه اين دل گله ها مرهم تنهايي من نيست
دل نبستد و نرفتن ديگه دريايي شدن نيست
تو بدون باز تو سرم روياي پوشالي زياده
رسم زندگي همينه گاهي سخته گاهي ساده
از م. شاهاني
..........................................
چهار پونز کوچک
يک زن
يک چتر
و يک خيابان خيس بي انتها.
دور
اثيري
روياوار.
مانند زني تنها
در پوستر فيلمي رمانتيک
بر سر در يک سينما.
تو را مي توان
اينگونه باز آفريد،
و با چهار پونز کوچک
به دورترين ديوار خاطره آويخت.
از ع. صفاري



Monday, October 27
 
مي چلانيم که چه؟!
گيرم قطرهء آخر
چکي و تمام!

هل مي دهي ام که چه؟!
گيرم لب پرتگاه
تقي و تمام!
از ق.قاضي نور
..............................
رفتن شمال صبح زود بعد از دير خوابيدن شب قبلش، سرو کله زدن با ادارات مختلف آنجا تا بعد ازظهر،ديدن و خوش و بش کردن همدوره اي سربازي ام و فراموش کردن اسم او در رستوراني در نوشهر که به لطف برنده شدن در مسابقه دو در آن زمان(يعني دوازده سال پيش) اسم و رسم من را هم ميدانست!،سر درد داشتن و سرماخوردگي شديد ،و برگشتن در همانروز از شمال، يکطرف و
گرفتن پيغامي از اونطرف ها براي برگشتنم، يکطرف!
...............................
شادي ام را ميشکني
که با تکه هاي آن چه بسازي؟
گيرم زخمي تازه
ميان اين همه زخم!
از ق. قاضي نور
..........................
حالا که رفتنم داره قطعي ميشه درست مثل پنج سال پيش دلم نمي خواد برم!!
..........................
بازي بازي
پرم دادي
جدي جدي پريدم
براي تو قفس خالي ماند
براي من آسمان
از ق.ق.
......................
چه هوايي بود شمال. خودِ پاييز!



Saturday, October 25
 
مثل يک مينياتور
پر از ريزه کاري بود
با يک نگاه ديده نمي شد.
از ق.قاضي نور
..................................
کنسرت خوبي بود بخصوص قطعه آخري بلوز که من را به بارهاي مونتريال برد و همچنين قطعه سه نفري با همخواني خواهر کاوه يغمايي و ويلون سل خانم صدري.برادر کاوه يغمايي بنام کاميل هم يه جورايي حرفه اي تر از کاوه گيتارش را مينواخت. تکه بد کنسرت شلوغ کردن يک عده در هنگام اجراي قطعه کلاسيک خانم کاوه يغمايي بود(گر چه شايد در يک کنسرت کاملا راک جايي براي يک قطعه کلاسيک نيست).
همانطور که به دوستم گفتم، اگر ده سال پيش به من ميگفتند ده سال ديگر در يک همچين کنسرت راکي در ايران خواهم بود شايد شاخ در ميآوردم ولي الان خودم در آن شرکت کردم!
خوب شد اين يار ما ،من را در اين کنسرت همراهي کرد.
آلبوم جديد کاوه يغمايي بنام مترسک بتازگي انتشار يافته که الان جزو پرفروشهاي بازار ايران است.
...................................
امشب راهي شمالم، نميدونم قراره من در ايران بمونم يا برگردم؟ خسته شدم.
..................................
آلبومهاي زير انتشار يافته است:


Travis: 12 memories
R.E.M.: In time( the best of 88-03)


و آلبومهاي زير بزودي انتشار پيدا ميکنند:


Bon Jovi:This left feels right
Kylie Minogue:Body Language
Yello:The eye
UB40:Homegrown


...........................................
بعضي از پنجره ها
به باغ باز ميشود
بعضي از پنجره ها
به ديوار
مرا به کدام پنجره مي خواني؟
از ق. قاضي نور




Wednesday, October 22
 
دل درختي شد
حکِ هر دردِ
يادگاري
باري،
مهم ثبتِ تاريخ بود
براي تجربه هايي
که نمي داني با آنها
چه کني؟
از ش. بهمني
...................
کنسرت کاوه يغمايي در سالن ميلاد، 1و2 آبان ماه برگزار ميشود.
.......................
اولين مسابقه باشگاهي فوتبال زنان در ورزشگاه آزادي در روز جمعه 2 آبان ساعت 14:30 بين دو باشگاه پيکان و سايپا برگزار ميشود( قابل توجه ايران خودرويي ها!)
.....................
چند آلبوم جديد گرفتم:
Michelle Branch: Hotel Paper که چنگي به دل نزد!
ٍEnigma: Voyageur که شبيه کارهاي قبليشه!
Greg Ellis: Kala Rupa از اعضاي قبلي گروه VAS، کاري پر از قطعات پرکاشن و درامز.
.......................
فيلم نفس عميق، فيلم معرفي شده از ايران براي آکادمي اسکار امسال است.Good Luck! به شخصه فکر ميکنم شانس طلاي سرخ بيشتر بود اما اگر اين فيلم مجوز پخش داشت!
......................
چه ميشد اگر
لحظه اي
دمي
آرام
رام
مينشستي روي آن صندليِ خالي
که هميشه خيالِ تو
روي آن نشسته است؟!
از ق. قاضي نور
...................
شمال دوباره داره صِدام ميزنه!صداش داره گوشامو کَر ميکنه!!



Sunday, October 19
 
سرم شلوغ بود!
..................
شب رسيدن به تهران ديدن دوستان در کنسرتي زيبا کمال مسرت بود! جدا اين عليرضا عصار چه صدايي داره، ارکستر 35 نفره اش هم که واقعا عالي بود. بخصوص فواد حجازي که چند تا از آهنگ هاي غربي هم چاشني کنسرت کرده بود. خانم سارا ناييني هم که قبلا در گروه پيکلو ديده بودمش دوباره با تک خواني هايش غوغا کرد.بقيه در مورد اين کنسرت زيادتر نوشته اند.
..................
وقتي دوست عزيزم براي عروسي خواهرش من را به شهرشون دعوت کرد، با کله قبول کردم. و چه زيبا شده اين شهر. پارک ناژوان، عقيق در وسط زاينده رود زيبا، محله مرداويج و برجش، ميدان نقش جهان و... بيخود نيست اين اصفهاني ها به شهرشون مينازند!
يادته دانشگاه صنعتي و اون هتل کذايي را؟
يادت هست
سال ها پيشتر از من
پرسيدي
دورتر از من کجاست
ومرا
که از حيرت تو ميترسيدم
خواب
ساده ترين سوال شد.
حالا
جا مانده بر شانه هايم
کف بينيِ دستانت
و نمي دانم
چگونه بيدار خواهم شد،

و باز
حيران
حيران
حيرانِ سوال و دو پرنده ي بيدار
و دستاني بيقرار
به نگاهي تنها
که صد بار باخته ام.
به من بگو
کدام
کدام حلقه را
به دلالت زنجيري
اين چنين وانهاده ام
که ديگر حتي
خوابِ همزاد را هم نمي بينم.
از ا. صف شکن
...................
سفرت به سلامت! و باز فرودگاه!
و سپس سفري در تنهايي به شهر نصف جهان. و بار ديگر شهري را دوست ميداشتم...
...................
رسيدن به تهران در عرض 3 ساعت(!) براي اينکه خودمو به اين کنسرت گروه Unicorn در بناي بادگير کاخ گلستان برسونم.و عجب جالب بود براي من که با موسيقي قرون وسطا چندان آشنا نبودم.هدف اين گروه هشت نفره آلماني-اتريشي بازآفريني موسيقي اوايل رنسانس ميباشد. هارپيست هم بسيار زيبا بود!
بقول دوستم حالا بعد از اين کنسرت ديدن فيلم مردي براي تمام فصول يا رابين هود مي چسبه!
....................
آمدن 4 دوست از کشور دومم و يک دوست قديمي از سويس چه ساخته اند براي من!



Wednesday, October 15
 
روز سيزدهم،يکشنبه-مسجد الحرام
ديد و بازديد هاي شب قبل و بيدار ماندن خودمان باعث شد که تا نزديک ظهر با وقفه هايي در ميانش خواب باشيم.
بعد ازظهر يه فوتبال خوب هم از ايران ديديم البته به لطف اين شبکه جهاني جام جم2!
اما ديگه همش کنار معبود بوديم
اين عدد هفت عجب عدديه!
..........................
روز چهاردهم، دوشنبه- حجرالاسود
صبح طبق معمول خواب! و عصر خانه خدا دوباره دعوت بوديم.
در سراسر مسجد الحرام تمام شور و حرکت واشتياق. در تنها جايي که چشمان از گريه سرخ تر شده و صداي ناله و در خواست از پيشگاه خداوند شنيده تر ميشد و آنجا که تنها خلوص نيت به چشم ميخورد و همه همان را ميگفتند که بودند زير يکي از اضلاع کعبه که زير ناودان طلا ناميده ميشود است.ما در آنجا بوديم. وحتي در آن محل 2 رکعت نمازحاجت بجا آورديم تا انشاله تمام حاجتمندان به حاجت خود برسند. آنجا را يادتون نره.ميتوانستي آنهايي که زن يا شوهر ميخواهند را در آن محل ببيني!
اما حجرالاسود، اين سنگ جرم حجمي اش آنچنان کم است که روي آب ميماند. اين سنگ را جز يک آدم معصوم نميتواند روي ديوارش نصب کند. تا بحال يکبار اين سنگ برداشته شده و نزديک يک سال در دست يکي از اقوام مکه بوده و با شرايط بخصوص آنرا باز گرداندندوگفته ميشود چون بايد بوسيله يک معصوم نصب شود توسط جواني خوش چهره که هيچ کس او را نميشناخت سنگ دوباره در جاي خود قرار گرفته و هرگز پس از آن کسي آن جوان را نديده( امام دوازدهم بوده!)خلاصه من و رفيقم اين سنگ را بوسيديم! عجب صحنه اي بود درست مثل فيلمهاي اکشن، بايد سريع ميپريدي داخل صحنه و سريع خودت را ميکشيدي بيرون( و گرنه شهيد ميشدي!)
..................................
روز آخر، سه شنبه- توشه سفر(الوداع)
اي ساربان آهسته ران
کارانه جانم ميرود
وآن دل که با خود داشتم
با دلستانم ميرود
ديشب شب عجيبي بود نه از نظر روحاني، از اين نظر که اينقدر من و رفيقم حرف داشتيم که هر دوتايمان تا نزديکهاي سحر بيدار بوديم و ميگفتيم و ميخنديديم. کلي برنامه گذاشته بوديم که صبح ال و بل کنيم از جمله بازديد محل ساخت پارچه کعبه! اما من که اصلا صداي زنگ تلفن را نشنيدم تا بيدار بشوم و رفيقم هم که شنيد بيشترين کاري که انجام داد اين بوده که گوشي را برداشته و گذاشته! وبعد هم خُرپف!
نزديکيهاي ظهربلند شديم. من سري به مسجدالحرام براي نماز ظهر آخري زدم.
عصر يعني درست بين مغرب و عشا...

حال عجيبي داريم انگار آدم ميخواد ازخودش جدا بشه، انگار از برگشتن بيشتر احساس غريبي ميکني تا موندن.
وداع، وداع کعبه
نمي دونم دوباره 9 سال ديگه طول ميکشه؟ بهرحال رفتيم براي طواف وداع.چيز عجيبي نيست. هفت دور طواف مثل همه طوافها با يک فرق بزرگ که بعد از اينکه تمامش کردي بايد از حرم بري بيرون و ديگه برنگردي مگر اينکه دوباره دعوتت کنه. بهر صورت آدم که بعد از خداحافظي بي دعوت خونه کسي نميره.
106 نفر در حال وداع، همون آدمهاي خندان هر روز همون هايي که درست مثل مرغ گل باقالي هر کدوم از يک جا و يک رنگ بودند.امشب همگي يکصدا گريه مي کردند و با مسجد الحرام وداع مي کردند.
اشک تو چشمام جمع شده بود نمي خواستم باور کنم دوباره وداع. چند بار در زندگي بايد وداع کرد. نميخواستم قبول کنم که دوباره خداحافظي دوباره...
همه مي خواندند ميگريستند،به سجده افتاده بودند...
بهرحال به پايان رسيد اين دفتر، حکايت همچنان باقيست.



Saturday, October 11
 
روز هشتم شب،-

...

.........................................
روز نهم،چهار شنبه- خواب
خسته و گيج از اعمال ديشب، فقط استراحت کرديم.فشارفکري و جسمي زيادي را داشتيم. و کل کاروان را خواب درربود!
شب دوباره در به در دنبال کافه اينترنتي بوديم و سر از بهترين منطقه مکه بنام عزيزيه درآورديم.منطقه اي زيبا که حتي مي شد در آنجا موزيک شاپ ها را ديد و دوباره تمام فرانچايزهاي غربي!
مکه برخلاف مدينه شهري کاملاً کوهستاني است با آب و هوايي بسيار گرمتر و مرطوبتر از مدينه.
پلها و تونلها اينجا غوغا ميکنند! از يک تونل در ميآيي وارد پل ميشوي و سپس دوباره تونل!
براي ساخت و ساز کوهها را اينجا مي برند و پدرشان براي ايجاد يک زمين صاف در ميآيد!
................................................
روز دهم، پنج شنبه- بازديد از مني و عرفه
هر رکعت نماز در مسجدالحرام برابر صد هزار رکعت نماز عادي ثواب دارد(از گفته هاي روحاني کاروان)
ديشب اين رفيق من، تمام صداهاي ضبط شده روي Voice Recorder را پياده کرد و اين باعث شد که اصلا شب نخوابه.خُر پف!
آشنايي با مدير کاروانهادرمکه باعث شد که باتور روحانيون ديگر کاروانها يک بازديد تخصصي داشته باشيم.( وسط اينهمه روحاني ما چکار ميکرديم؟!)
مني و عرفات در راه طايف(شهر خوش آب و هواي منطقه) قرار داره.
چاههاي بسياري در منطقه طايف براي تامين آب شهر مکه زده شده است.
صحراي عرفه جنگلي شده است!زن ايراني هارون(زبيده) قناتي را اينجا ساخته.اين قنات تا 40 سال پيش کار ميکرده!
در حج تمتع قربانگاه قرمز مربوط به ايراني هاست( جمعا 4 قربانگاه اينجاست ودر هرکدام 10 سالن و همزمان 400 قرباني در يک لحظه انجام ميشود)-جهت اطلاع
مخزن آب اينجا يک مخزن 20 ميليون مترمکعبي است که سقف آن توسط کابلها نگه داشته ميشود.
بازديد مسجد البيعه که محل بيعت پيامبر با يثربي ها( مدينه ها) بود هم ديدني بود.
بهترين بيمارستانها(مستشفي) در مکه، نور و ملک فيصل ميباشد.
ما که مکه را نفهميدم از بس کج و موجه! اصلا نمي فهمي شمال کجاست، جنوب کجا! تمام راهها دايره ايه!
شب هم زمزمه کرديم دعاي کميل را.
.................................................
روز يازدهم، جمعه-احرام دوباره
صبح کوه هم رفتم. رفتن به غار حرا يک کوهپيمايي کامل بود.بابا اين علي چکار ميکرده، هر روز و شب اين راه را بالا و پايين رفتن همتي ميخواهد. من که بريده بودم!
من نمي دونم چرا با اين عرب ها همش مي خواهم فرانسوي صحبت کنم!
عصر به ديدن مرکز تجاري مکه در کنار هيلتون رفتيم و پس از چند ماه Whopper ي را در Burger King آنجا زديم!
شب احرامي دوباره وشتافتني دوباره پيش معبود.و چه شلوغ بود مسجدالحرام.
اينجا ميگويند حساب يک ساله در اين شب مشخص مي شود.
................................
روز دوازدهم، شنبه- جده
صبح برگشتم هتل و تا ظهر مُردم! عصر به سمت جده راه افتاديم و مشغول گشتي در اين شهر ساحلي عربستان شديم. به نظر من از 9 سال پيش نه تنها عوض نشده که کثيف هم شده!
اما در عوض بهترين کافه نت در عربستان را در اينجا پيدا کرديم!و الان هم در اين محل هستم.
فاصله مکه تا جده 90 کيلومتر است يعني با سرعت حداکثر مجاز اينجا-110 کيلومتر- کمتر از يک ساعت.




Wednesday, October 8
 
روز هفتم،دوشنبه- خداحافظي
مسجدالنبي، مسجد النبي وفقط مسجدالنبي!روز آخر بود و مي دانستم که ديدار بعدي شايد زمانها طول بکشد.از ديدار قبلي تا اين ديدار 9 سال طول کشيد و از اين ديدار تا ديدار بعدي ، خدا ميداند.تمام روز را در کنار عشق بوديم و مشغول معاشقه کردن!کاش او را ميديدم!شب را درباغي از باغهاي بهشت در کنار ديگر عشاق در چند قدمي آنجايي که سالهاي سال قبل،ابولبابه پاک باخته براي توبه از گناه خود، خود را به درختي بسته بود طي کردم. اکنون آن محل ستون توبه نام گرفته و گويي هنوز هم در اين روضه رضوان صداي استغاثه او ميآيد.چقدر سخت بود شبِ آخردر کنارِ تو بودن.
آخر شب،بعد از بيرون شدن از حرم، باباها را به يک پيتزا ددر پيتزا هات در خيابان ابوبکر صديق دعوت کرديم، جاي شما خالي بود.(نه انگار در جاهاي ديگه نبوده!)
ديدن Hurvy's, McDonald,Donnut House و Pizza Hut در اينجا هم من را به كجاها نبرد! اين فرانجايزهاي غربي تا كجاها كه نفوذ نكردند.
...............................................................................
روز هشتم،سه شنبه-وداع يا مدينه النبي

صبح را خوابيدم.اماظهر را نتوانستم طاقت بيارم و در اون گرما دوباره خودم را به صف نمازگزاران ظهر رساندم در کنار او.
عصر پوشيدن لباس احرام بود. لباس از دو تکه پارچه(حوله) سفيد ساده که هيچ چيز ندارد تشکيل شده است. رفيق ما که حتي براي پوشين اين لباس ساده با اون کاري که با خودش در حمام کرد دچار مشکل بود!!
اما خداحافظي از اين شهر زيبا و جمع دوستان و محمد م چقدر سوزناک بود، گريه همه در آمد.
غروب مسجد شجره که در 15 دقيقه اي مدينه قرار دارد بوديم و سپس نيت و حرکت به سوي کعبه . رنگ خدا چگونه است؟
بسوزي! عجب اين وداع سوزناک بود!از عشق جدا شدم و بسوي قبله عشاق در حرکتيم.
لبيک، الهم لبيک، لبيک لا شريک لک لبيک، ان الحمدوالنعمه لک و الملک، لا شريک لک لبيک.
(رفيقم بهم گفت اولين بار که اين جمله را شنيده و نحوه خواندن وحالت مردم را ديده، ياددعاهاي سرخپوستي افتاده!)
الان در اتوبوسها هستيم و در حال حرکت و قدم به قدم نزديک تر. دوباره دلهره دوباره ترس دوباره....

و دوباره عشق اغاز شد...



Sunday, October 5
 
روز ششم،يکشنبه- چاپخانه
مجتمع چاپخانه ملک فهد -چاپخانه رسمي قرآن در مدينه-انتشارات ديدني بود. با 175 ميليون قرآن چاپ شده از سال 1985!که در حدود 90 درصد آن بصورت مجاني در اختيار کشور هاي مختلف و مراکز متفاوت قرار گرفته است.جالب است که ترجمه فارسي آن هم در اينجا چاپ مي شود.طبق گفته نماينده آنجا، در آن مرکز قرآن به 45 زبان دنيا ترجمه و چاپ ميشود. مترجم اين نماينده هم براي گروه، من شدم و اين مضيتهايي هم داشت که خوب هديه شد به روحاني گروه! به هر کدام از ما هم يک قرآن هديه شد.و جالب مرکز فروش اين مجتمع بود که باعث شد يک ست کامل 30 جزءي در سي Cd از آنجا بگيرم با صداي زيباي يکي از امام جماعت هاي مدينه بنام حذيفي.
در هر موقع سال ميتوان به اين حج زيبا آمد فقط با شبي 100 هزار تومان اما در هتلهاي شرايتون، هيلتون.یعني براي 10 روز( الان نوع 10 روزش هم موجوده!) حدود يک مليون تومان!(تقريبا دو برابر چيزي که ما پرداخت کرديم)همه چيز هم شاملش هست.
عصر هم خواب و خواب !از جلسه هم افتاديم.و غروب دوباره غرق شدن در جمعيت و رفتن کنار عشق!



Saturday, October 4
 
از مدينه شهر عشق....
چقدر دلم براي شنيدن نمازهاي امام جماعت ها، براي اذان ها، براي هواي گرم، براي آدمهاي جور واجور، براي موسيقي عربي و
براي محمد م تنگ شده بود.
.......................................
روزاول،سه شنبه- سفر
صداي فنهاي ترمينال فرودگاه من را دوباره به ترس از جدايي برد.
چه حالي داد نگاه شيخ کنار دستي ام وقتي ديد من مشغول خواندن کتاب شعر هستم!
از حال رفتن خانم دست چپي ام ماجرايي شد در هواپيما و بودن دوست دکتر همسفريمان کمک بزرگي کرد که اين خانم کم خون حالش جا بياد.حالا همه کاروان هم فهميدند که دکتر کيه عليرغم اينکه رييس کاروان نمي خواست دکتر معلوم بشه.
اين مهماندار ها هم بايد مهماندار باشند و هم تکنسين اتاق عمل!
اينجا جده است، ترمينال حجاج-عجب جاي چرتييه!- با اختلاف نيمساعت با تهران و هوا 35 درجه . اوف گرمم شد.هواي گرم و مرطوب جده به من ياد اور شد که وارد عربستان شدم.
در مسير 5 ساعته از جده به مدينه، بودن يک مجتمع کامل شامل تعميرگاه، غذاحوري و حتي محل بازي بچه ها در هر 10-20 کيلو متري مسير کاملا بچشم مي خوره.
Mango با Muffin هاي کوچک + موز.
اين بسوزي، بسوزي رفيقم، منو کشته!
ساعت 11/30 مدينه بوديم در هتل الانصارالجديد
..............................
روزدوم،چهارشنبه-فقط مسجد النبي!
عظمت مسجد مدينه حسابي ميگيرتت و خوشگل کار شدن اجزا ساختمان. بايد کار معمار هاي ايتاليايي باشد با سنگهاي آن کشور!واقعا عظيم و زيباست.بودن آدمها از نژادها و مليت هاي مختلف در کنارت چه حسي بهت مي ده.
اصلا باورم نمي شه که پيغمبر 14 قرن پيش اينجا بوده، انگار همين ديروز اينطرف ها بوده!قبر او در کنار ابوبکر و عمر در ضلع جنوب شرقي اين مسجد عظيم در درون بارگاهي قرار گرفته است.
اين نماز خوندن امام جماعت مسجد النبي هم خيلي خوشگله، عاشق نماز خوندنت ميکنه؛ باور کن! براي همه اونهايي که خواسته بودند نماز خواندم و دعا کردم!
اي خدا قسمت کن که با عشق زميني ات هم اينجا بيايي.-حالا اين عشق کي هست؟-
بيشتر آدمهاي مدينه حنبلي هستند نه شافعي يعني دست به سينه نماز مي خوانند( جهت اطلاع)
فردا بايد جلوي روحاني کاروان چک بشم!(خدا کنه زياد گير نده!)
بقيع هنوز نرفتم ميدونم برم اونجا زار زار گريه ميکنم!
حتما يه چند کيلويي چاق تر ميشم از بس خوراک ميدهند بخوريم!
رفيق هم اتاقيم هم خروپف اش منو کشته،خرناسس!تاولش کني هم مي خوابه!
شب هم يه دوساعتي در صف سيم کارت بوديم و در اين مدت دوبار اين مرکز تعطيل شد!حسابي دهنم صاف شد به هيچ کاري هم نرسيدم.
شنيدن جمعا 11 بار اذان در طول شبانه روز( اگرساعت 4 صبحي را هم بيدار باشي) هم حالي ميده!
شب جشن هتل هم چه بي حال بود!
...............................................
روزسوم،پنجشنبه- قبرستان بقيع
چه ساده اين چهار امام اينجا دفن شده اند! انگار در ايراني، همه ايرانيند اينجا. کلي آدمهاي ديگه از زنان پيغمبر تا اصحابش در اينجا هستند.
ديدن پدر و مادر دوستم هم در يه هتل ديگه خوب بود(گرچه پدرش کف کرده بود!)
دفعه قبل که آمدم، سمت شمال مسجدالنبي در حال ساخت و ساز ونوسازي بود که الان دارم نتيجه اش را مي بينم.چه شده اين قسمت، انواع و اقسام هتل ها. با با يه خورده ياد بگيرين زيبا سازي و شهر سازي را!
جلسه روزانه فردا هم بخاطر زيارت دوره اي کنسل شد.
..............................................................
روز چهارم،جمعه-زيارت دوره اي
صبح دوباره سري به قبرستان زدم( پس از مسجد). چه شلوغي بود . هر دسته براي خودش مي خواند و زمزمه ميکرد، اما نظاره گر اين جمعيت، چند قبر ساده بدون تشريفات بودند!چه سادگي در آنها يافت ميشد وچه عشقي در مردم.
ضلع شرقي بيرون محوطه مسجد کاملا صاف شده که محل هتل هاي جديدي خواهد بود( ضلع شمالي بقيع)
عصر تور 4 مسجد و اُحد( قبر حمزه در همون جاست) داشتيم شامل مسجد قبلتين، سبعين(خندق-که در حال ساخت يک مسجد جديد بزرگي بجاي قبلي هستند)و مسجد قبا.
درمسجد قبا-اولين مسجد در اسلام- طبق گفته هاي روحاني گروه نماز خواندن فضيلت بسيار دارد(هردورکعت نماز برابر ده حج عمره قبول شده!).در آنجا هم براي همه کساني که گفته بودند دوباره نماز خواندم.
شب در يه کافه اينترنت بنام السراب هستم که اين مدير مهربون مصري الاصل برايمان پيدا کرددر بهترين خيابان اين شهر بنام سلطانه.جالبه که بهترين خيابان شهر بنام يه خانم است.مدير هتل اين چند روز کلي دنبال تکنسينش بود براي اينکه يک خط آزاد بما در اتاق بده که آخرش هم نصف شبي از ما خواست با استفاده از خط فکس دفترش لپ تاپ را وصل کرده و از اينترنت استفاده کنيم. ديشب هم که کلي پس از نوشتن، آن شد که ديديد! ما که پس ازبيرون آمدن از اين کافه اينترنتي نخوابيديم چون تا به هتل رسيديم ساعت نزديک 4 بود و به نماز صبح چيزي باقي نمانده بود!
..........................................
روز پنجم،شنبه-خُرپف
الان مشغول نوشتن در Laptop ام هستم تا عصري در آن کافه فقط منتقل کنم.ااما اين رفيق ما که هنوز خوابه، صدايش را ميشنويد؟
دوباره صبح اين رييس کاروان عزيزمان زنگ زد تا کسي صبح خواب نمونه.مرد خوب و جديه.
اين رفيق ما هم که خداي ارتباط برقرار کردنه و اين باعث شده کاروان و اعضاوکارمندان هتل ارادت خاصي بما داشته باشند-گاو پيشوني سفيدشديم حالا همه ميدوند من کانادايم و او اماراتي!.
دانستن زبان انگليسي حالا داره بدردم ميخوره. تقريبا من و رفيقم شديم وردست رييس! فردا يه برنامه جور کردم براي بازديد از مرکز انتشار قرآن مدينه. فقط 25 نفر اجازه داده شد و من و دوستم هم بعنوان ارتباط دهنده ها بدون قرعه کشي در اين جمع خواهيم بود.
ديدن تميز کردن چراغهاي محوطه بيروني صحن برايم خاطره اي شد. چقدر مرتب، چقدر منظم و چقدر تميز. اينجا کشور عربهاي سوسمار خور بوده؟!!



Friday, October 3
 
از مدينه...
دلم براي اين شهر، براي اين مسجد ØŒ براي اين آدمهاي متÙ?اوت جورواجور، براي موسيقي عربي Ùˆ
براي محمدم تنگ شده بود.
......................

روز سوم...
صبح رÙ?تن به قبرستان بقيع(دوباره) بعد از نماز صبح Ùˆ ايندÙ?عه داخل شدن Ùˆ کنار قبرها رÙ?تن. ايراني ها Ú©Ù‡ انگار قبرستان خودمون کردنش!
Ú†Ù‡ شلوغي بود ØŒ هر دسته براي خودش مي خواند . زمزمه ميکرد اما نظاره گر بر اين جمعيت چند قبر ساده بدون تشريÙ?ات بودند!Ú†Ù‡ سادگي در آنها ياÙ?ت مي شد Ùˆ Ú†Ù‡ عشقي در مردم.
عصر تور احد، مسجد قبلتين، مسجد سبعتين( خندق)-Ú©Ù‡ کلي با دÙ?عه پيش Ù?رق کرده بود Ùˆ در حال ساخت مسجدي بزرگ بجايشان بودند- Ùˆ مسجد قبا( Ú©Ù‡ ميگويند نماز خوندن در اين مسجد Ù?ضيلت بسيار دارد -از Ú¯Ù?ته هاي روحاني گروه-) Ùˆ هجومم آدمهاي کاروان براي خريد از دستÙ?روشهاي کنار مساجد.
دوباره براي کساني که خواسته بودند نمازي در اون مسجد خواندم.
Ùˆ شب بالاخره اينجام در یه کاÙ?Ù‡ اينترنت بنام السرا Ú©Ù‡ رييس مهربون مصري الاصل هتلمون با وسيله شخصي اش پس از اين در Ùˆ اون در زدن براي ما پيدا کرد Ùˆ ما را رساند.در بهترين خيابان اين شهر بنام سلطانه. ديروز تمام مدت دنبال تکنسينش بود براي دادن يه خط آزاد به اتاقمون! آخرش هم نصÙ? شبي از ما خواست Ú©Ù‡ با خط Ù?کسش در دÙ?ترش لپ تابم را ببرم Ùˆ استÙ?اده کنيم-اونقدر هم از زندگيش برامون Ú¯Ù?ت Ú©Ù‡ من به هيچ کارم نرسيدم!-
کلي عکس هم گرÙ?تم Ú©Ù‡ بعدا ميگذارم اينجا.
شب بخير! ساعت 1.15 بعد از نصÙ? شب بوقت اينجا( نيمساعت با تهران تÙ?اوت ساعت )
يعني 3 ساعت نوشتن، پر!