مي چلانيم که چه؟!
گيرم قطرهء آخر
چکي و تمام!
هل مي دهي ام که چه؟!
گيرم لب پرتگاه
تقي و تمام!
از
ق.قاضي نور
..............................
رفتن شمال صبح زود بعد از دير خوابيدن شب قبلش، سرو کله زدن با ادارات مختلف آنجا تا بعد ازظهر،ديدن و خوش و بش کردن همدوره اي سربازي ام و فراموش کردن اسم او در رستوراني در نوشهر که به لطف برنده شدن در مسابقه دو در آن زمان(يعني دوازده سال پيش) اسم و رسم من را هم ميدانست!،سر درد داشتن و سرماخوردگي شديد ،و برگشتن در همانروز از شمال، يکطرف و
گرفتن پيغامي از اونطرف ها براي برگشتنم، يکطرف!
...............................
شادي ام را ميشکني
که با تکه هاي آن چه بسازي؟
گيرم زخمي تازه
ميان اين همه زخم!
از
ق. قاضي نور
..........................
حالا که رفتنم داره قطعي ميشه درست مثل پنج سال پيش دلم نمي خواد برم!!
..........................
بازي بازي
پرم دادي
جدي جدي پريدم
براي تو قفس خالي ماند
براي من آسمان
از
ق.ق.
......................
چه هوايي بود شمال. خودِ پاييز!