آمستردام، بار ديگر و اين بار بدون هيچ شوقي پا در اين شهر باران زده گذاشتم. هوا ابري و باراني ست و من در طبقه بالايي اين شهر فرودگاهي نشسته و مينويسم. از همه تيپ آدم اينجا ميبيني؛ بغل دستي من دو جوان عرب هستند.
در هواپيما با
کاوه يغمايي و نيلوفر، خانمش، همسفري شدم. از همه چيز صحبت کرديم و بيشتر از همه از موزيک. از پروژه ها و ايده هايش گفت و چه با صفا بودند اين زوج جوان!هنوز
کنسرت زيبايش و قطعات زيبايي که اجرا کردند را بياد دارم.و از کنسرت بسيار گفتيم. حيف که در مسير بعدي هم جهت نيستيم.
هنوز باور نمي کنم که در راه برگشتم( و شايد رفتنم!) من تا پنج ساعت به پرواز ، گذرنامه ام را پيدا نکرده بودم! چگونه دو ساعتي همه چيز را جمع و جور کردم؟
و از همه ممنون، از همه و بخصوص از دوستاني که برام نظر و نياز کردند که اين گمگشته ام پيدا شود. هنوز باورم نميشه راه افتادم!
برم گشتي در اين Free Shop ها بزنم و ...