و دوباره زلزله اي ديگر. براي من که در رشته مرتبطش درس خواندم و کار کردم شرم آور است که ميفهمم در آن شهر 60- 80 درصد خانه ها با زلزله اي 6.3 ريشتري صد در صد تخريب مي شوند! آخه کجان اون مهندسان قسم به وجدان خورده که ببينند اهمال کاري چه در طراحي چه در اجرا چه تاوان سنگيني دارد.چگونه خطوط آبرساني اون شهر طراحي و اجرا گرديده که، آب، اين مهمترين ماده حياتي ، در آن شهر تماماً دست نيافتني ميشود!آيا آن مهندسان و عوامل شهرداري آن شهر در هنگام طرح و اجراي خانه هاي آجري و خشتي با مقاوم سازي آنها در برابر زلزله بيگانه بودند؟!بابا به خدا ايران در منطقه
زلزله با خطر نسبي بالا قرار داره.
از
امير که در اينجا داره زحمت جمع آوري کمک ها را ميکنه ممنون.در صدر اخبار اينجا هم مسأله زلزله ايران و کمک رساني قرار داره. بسياري از شبکه ها با دادن شماره تماس و يآ آدرس اينترنتي مشغول جمع کردن کمک ها هستند و اين يعني عين:
بني آدم اعضاي يکديگرند.
بچه هاي ديگر انجمن ها هم مثل دانشجويان دانشگاههاي يورک و تورنتو خود دست بکار شدند.
.................................................
بن بست
قصه بود
تمام آنچه خواستي
وکسي نفهميد
بين شب و آيينه و من و تو
چه رازي نهفته
رازي عطشناک
رازي زلال
که ابتدايش
آرزوهاي کال من بود
وانتهايش را
کسي نفهميد
غروب بود
آغاز رفتنمان
پرنده هاي مهاجر باز مي گشتند
دريغ...
کاش براي لحظه اي
آسمان را نگريسته بوديم
گيسوان من بود
و هرم نفسهاي تو
کسي به من نگفت
آبيها جاودانه نيستند
آبيهاي زرد!
آبيهاي دروغ!
آبيهايي که خيال مي کردم
تا هميشه آبيست
"وخاصيت عشق اين است"
طراوت بازوان من
وشعله سبز عشق
که گاهي آتش ميزند
صداي نفسهاي خاک
زير گامهاي تشنه باران
آسمان،
هميشه بغض ميکند
تا من و تو
به خاکستري دل بسته ايم
باز مي گشتيم
از سفري بي آغاز
خستگي
تنها ره آوردمان
هر بادبادکي از آسمان مي گذشت
سهمي از اندوهم را
با خود مي برد
شب، بي انتها
کوچه غريب و بي صدا
لحظه ها، لحظه ها
و ما،
که پير مي شديم
زير سايه ي ناروني که
شاهد يکي شدنمان بود.
از جاده اي ديگر
باز مي گشتيم
گيسوان من بود
ودلت خسته باد
نه من،
منِ ديروز بود
نه تو،
مي توانستي شاعر باشي
وقتي رازها گشوده شد
کوچه ها به بن بست مي رسد
از
ن. لاري پور