خداحا فظ
تورنتو!
تورنتو با تمام خاطراتش را دارم پشت سر مي گذارم. يادم مياد روزي که آمدم اين شهر از شهر قبليم، با چه ولوله اي مي آمدم. بهترين انتخابم بود آن موقع. اما پس از سه سال حالا فقط کلي دوست خوب وخاطرات خوب از آن باقي مانده. از
ليلا بايد ممنون باشم که دنياي جديدي را برايم، در اين نيمه هاي سکونتم در اين شهر، باز کرد و اين باعث شد که دوستان بيشتري را پيدا کنم و خوب خودم را هم بهتر بشناسم.
حالا از اين شهر چه بگويم؟ از CN Tower اش بگويم يا مردمان صادق و نه چندان گرمش؟ از جمعيت فراوان ايرانيهاي اين شهر يا برف و سرمايش و يا حتي تابستانهاي گرم و شرجي اما کوتاهش؟
ازکار کردن در شرکت کانادايي-انگليسي ام بگويم و تبعيض هايي که قائل مي شدند، از رفيق نارفيقم همکارم بگويم يا از نارفيق رفيقم؟
و چه زود گذشت اين سه سال سکونتم در اين شهر ...
حالا دوباره بايد تمام زندگي ام را در دو چمدان و يک ساک دستي جمع کنم و اين داره ميشه عادتم! نمي خوام ديگه نمي خوام اينجوري کولي وار زندگي کنم.
ميدانم دوباره بازخواهم گشت به شهري که دوستش مي داشتم، ميدانم.
...............................................................
ممنون و ممنون و باز هم ممنون. ديشب شبي شد برايم. در آخرين لحظه در کنسرت خودماني
Lhasa دعوت شدم و چه حالي کردم با اين کنسرت.
جايت خالي بود خالي.در گوشه اي از Downtown اين شهر سرما زده در کلابي خودماني و در کنار شهردار اين بزرگ شهر زماني را گذراندم با موزيکهاي پر احساس اين خواننده توانا با قطعات اسپانيايي، قرانسوي و انگليسيش و همچنين قطعه اي با زبان چچني! و ايمان آوردم به اين خواننده که پس از شش سال آلبومش را چندي پيش ارائه کرد و چه آلبومي.صحبت مستقيم با شهرداري که در هنگام انتخابش در اينجا نبودم در مورد اين موزيسن و کاميونتي ايرانيها هم کيفي داد و جالب اينکه وقتي که فهميد دارم ميروم به سن ديگو، آرزو کرد که خودش هم مي توانست آنجا باشد!و چه راحت مانند ديگران در صف ايستاد تا نوبتش شود و جالب اين بود که مسئول چک رزروها هم با اينکه مي دانست او کيست ولي باز هم چک کرد که برايش رزرو شده باشد که البته خانم شهردار قبلاً اينکار را کرده بود و قرار شد در صورت ماندنم آنجا دعوتش کنم به آن شهر.
Lhasa براي تک تک قطعاتش با لهجه اسپانيايي-فرانسويش توضيح ميداد و چه زيبا گفت حسش را در هنگام نوشتن قطعه "J'arrive à la ville " در مورد شهر پدر پدربزرگش، مارسي. نوازنده چلو هم که کولاک کرد.و قطعه آخر که همه را ميخکوب کرد...
متولدسال 1972 در کوهستانهاي ايالت نيويورک بوده و دوران کودکيش را در مکزيک گذرانده و خوانندگي را از سن 13 سالگي در کافه هاي سان فرانسيسکو شروع کرده وسپس به مونترال نقل مکان کرده و اولين آلبوم خود را در سال 1997 انتشار داده و پس از شش سال چندي پيش آلبوم جديد خود را روانه بازار کرده است.
Anywhere on this road
I live in this country now
I'm called by this name
I speak this language
it's not quite the same
for no other reason
than this it's my home
and the places I used to be far
from are gone
You've travelled this long
you just have to go on
don't even look back to see
how far you've come
though your body is bending
under the load
there is nowhere to stop
anywhere on this road...
by Lhasa
Soon this space will be too small
Soon this space will be too small
and I'll go outside
to the huge hillside
where the wild winds blow
and the cold stars shine
I'll put my foot
on the living road
and be carried from here
to the heart of the world
I'll be strong as aship and wise as a whale
and I'll say the three words
that will save us all
and I'll say the three words
that will save us all
Soon this space will be too small
and I'll laugh so hard
that the walls cave in
then I'll die three times
and be born again
in alittle box
with a golden key
and flying fish
will set me free
soon this space will be too small
all my veins and bones
will be burned to dust
you can throw me into
a black iron pot
and my dust will tell
what my flesh would not
Soon this space will be too small
and I'll go outside
and I'll go outside
by Lhasa