استخاره
عصايت را بمن مي دهي؟
کوير صدايم مي کند
کور شده ام
و از کنار پله ها
يک در ميان
گلدان هاي شکسته مي افتد
بعد از مادر بزرگ
تمام استخاره ها بد مي آيد
و نمازهايم يک در ميان
از بغضي که نمي دانم چرا؟
مي شکند
دعا کرده ام
مي دانم
کوير صدايم مي کند
و من از"اَمَّن يُجيب" آخر شب ها مي پرسم
کدام گلدان براي کوير سرخ تر است؟
کدام پله براي افتادن بلند تر؟
چه قدر صدايم مي کني!
عصايت را به من بده
اين جا
گدايان بي خدا ما را به خدا مي سپارند
و زناکارترين عاشق
شمعي نذر سقاخانه ي پيشاني اش مي کند
مي ترسم از استخاره هاي بد
از گلدان هاي شکسته
و از چشم هايي که خاک را کنار مي زنند
تا يک در ميان
از بغضي که نمي دانم چرا
کور شوند
از
ف.قوامي
.......................................
و بالاخره بعد از بيست سال امشب من و خواهر و برادر در کنار هم تحويل سال را جشن خواهيم گرفت.
سال نو بر همه دوستان مبارک!
........................................
دست هاي خدا
يادت هست
تاب مي خورديم روي تابستان
خوب که از فواره ها بالا رفتيم
دستي
ما را هُل داد روي خش خش يک سلام
که توي خِس خس سينه مان خشکيد
يادت هست
افتادي ته خواب هايم
وقتي
در تب خال تابستان هايم مي سوختم
من روي خياباني گم شدم
که ماه هاي شيشه اي اش را
آويزان تيرهاي چراغ برق مي کرد
و خواب هاي پياده رواش را
عابران فردا تعبير مي کردند
گل هاي اين جا از چهار راه بيشتر نرفته اند
نترس
مي شود امسال را پشت و رو کرد
شنبه هاي تقويم را قرمز
مهرگان را تير باران...
بعد هم
روي سينه تابستان خِس خس کرد
يادت هست
تاب را هل دادي
افتادم کجاي خيابان
که از چهار راه بيشتر نرفتم
دست هاي خدا روي گوش هايم سرخ شد
بوي اسفند گرفته ام
روي صورتم چراغ ها زرد مي شوند
مي ترسم از سوت پاسبان هاي سرد
مي خشکم در خِش خش يک سلام
که مي سوزد روي خواب هاي تب خال زده ام
يادت هست
صبح که شد
چراغ خيابان را فوت کني؟
از
ف.قوامي