blog*spot

عـــلـــــي













فهرست وبلاگهاي فارسي




گويا


اشعاري كه مي خوانم




لامپونويس فارسي

ا.يشايايي














This page is powered by Blogger. Isn't yours?
Sunday, July 25
 
ساعت 11:30 صبح است و من با قهوه و Bagel تست شده ام مشغول کيف بردن از هواي گرم اين شهر هستم. امروز ساعت 5 صبح وقتي دوباره به اين شهر رسيدم خاطرات شب گذشته برايم مرور ميشد:
شبي بود ديشب، وقتي قصد شهر بزرگي را مثل لس آنجلس ميکني بايد هم شبي را داشته باشي. ساعت 5 بعدازظهر در خانه دوستانم هستم و با آنها حرکت به سمت L.A. را شروع ميکنم، دوباره بزرگراه 5 و دوباره سمت شمال! و اينبار براي خواننده اي مي رويم که بارها و بارها در کنسرتهايش شرکت کرده بودم. مسير طولاني است و بالاخره در universal studio هستيم. در کنارش آمفي تئاتر آن مجموعه و جمعيت ايراني مشتاق!... همه قيافه ها برايم آشنا هستند. ودراين جمع چقدر دختر خوشگل مي بيني.انصافاً در هيچ کنسرت کاميونيتيهاي ديگر اينقدر انسانهاي مرتب و شيک و خوشگل نخواهي ديد،انگار همگي به مهماني بزرگي دعوت شده اند! و داريوش ،اين خواننده مورد علاقه ام و موزيکها و شعرهايش...
با شعري از مريم حيدر زاده شروع ميکند:"وعده ما لب دريا" و جمعيت مشتاق. در طول کنسرت بارها و بارها با سخنانش به شهر لس آنجلس و آدمهايش خُرده ميگيرد و تيکه هاي فراوان مي اندازد و عجيب اينست که همين مردم مشغول تشويق کردنش هستند! و موزيک و آهنگهايش...
پس از آنتراکتي نيمساعته در وسط برنامه، دست بکار جالبي مي زند و گروه کر بيست نفره اي از بچه ها درست مي شوند و آهنگ وطن را اجرا ميکنند ( ومن انتظار دوباره ميسازمت وطن را داشتم)
از کارهاي خوبي که در کنسرت انجام شد اين بود که بر روي مونيتورهاي بزرگ اين سالن در شروع هر قطعه مشخصات آن بطور کامل نوشته ميشد.
و آهنگهاي بيشمار ديگري که تک تکشان خاطره انگيز هستند و گوش نواز. داريوش در بينابين آهنگهايش حرفهاي مختلف ميزند، از مواد مخدر، از سياست و از کمک به بچه هاي بي سرپرست(child Foundation) .
کنسرت در نزديکي ساعت دوازده تمام ميشود و تشويقهاي مکرر شرکت کنندگان کنسرت ، گروه ارکستر و داريوش را وا مي دارد که دوباره به صحنه بيايند و آهنگ ديگري را اجرا کنند.
و بعد اتمام اين کنسرت و با حرکت مردم از سالن خارج ميشويم. با دوستانم تصميم ميگيرم گشتي در اين شهر عظيم بزنم.ساعت 12:30 شب است و به سوي خيابانهاي افسانه اي Sunset Blvd. و Santa Monica Blvd. حرکت ميکنيم. در اين بلوار "غروب آفتاب" در ترافيکي وحشتناک گير ميکنيم و اين باعث مي شود وقتي را در ديد زدن به اين خيابان از ماشين پيدا کنم. در تک تک چهار راهها پليسهاي جورواجور را ميبيني که پراکنده اند وکسي يا ماشيني به دستور آنها ايستاده اند و مشغول حال واحوالپرسي! سياه پوستان شديداً به چشم مي خورند و دختران و زنان فراوان. يکساعتي را درترافيک اين بلوار هستيم و در انتها به بورلي هيلز افسانه اي مي رسي و بعد چرخشي به سمت Santa Monica و هنوز در ساعت 1:30 شب جمعيت فراواني را مي بيني.
با دوستان تصميم به رفتن به IHOP-International house of pancake را ميگيريم و خودمان را در انجا مياندازيم. ساعت 2 نصف شب و بايد در صف ورودي به آنجا بايستي! چشمان قرمز آدمها، بوي پات هاي مختلف که از هر گوشه به مشامت ميرسد، من را ميبرد به مونترال به شهر شلوغي هاي شب و دوباره در اينجا همه آنها را مي بيني و صبحانه اي مفصل تا ساعت 3 بعد از نيمه شب ميخوريم و سپس برگشت با موزيکهاي Men at Work . ساعت 5 صبح در سن ديگو هستي...
.....................................
براي اولين بار در جمع وبلاگي هاي اين شهر شرکت کردم. کافي شاپ بزرگي است. قرار بود 15 نفر بيايند، اما بجز من فقط 5 نفر ديگر آمدند!
Jackکه از بازماندگان جنگ ويتنام است و از جوانان دهه 60-70 که دغدغه هاي خودش را  دارد همرا ه با دوستش که ازطرفداران وبلاگ هست آمده، Joelle و Mike با ديگر دوستشان آمده اند.
همگي از بودن من کمي تعجب ميکنند . Joelle  در وبلاگش از اين جمع نوشته. Jack هم در مورد آنشب نوشته است.
Jack وبلاگ ديگري هم در typepad داره.
................
من نمي دانم اگر اين فاميل دوست عزيزم نبود آيا مي توانستم اين چک فراموش نشدني(!!) رحمان رضايي به بداوي را ببينم يا نه؟
شب قبلش را به دعوت همين دوست  در مهماني يکي از دوستان قديميش گذراندم با غذاهاي لذيذ ايراني و جمعي از مهاجران قديم ايراني همراه با بحث سياسي طولاني شان. وسپس ساعت3 صبح فوتبال را در خانه اش  ديديم و چه بازي وحشتناکي بود!
....................
اين دو شب پشت سرهم نخوابيدن باعث شد که واليبال امروز را هم از دست بدم...
....................
و شاملو که يادش گرامي باد...