blog*spot

عـــلـــــي













فهرست وبلاگهاي فارسي




گويا


اشعاري كه مي خوانم




لامپونويس فارسي

ا.يشايايي














This page is powered by Blogger. Isn't yours?
Saturday, April 16
 
شب بعد از کنکور چکار کردم من؟ اصلاً يادم نميايد،... شايد صداي موزيکهاي دلخواهم را در اتاقم دوباره بلند کردم و در اتاق را بستم و ديوانه وار ترانه هايشان را فرياد کشيدم... شايد ماشين بابام را برداشتم و ديوانه وار جردن را بالا و پايين رفتم... شايد به کوچه زدم و با بچه هاي محل دوباره گل کوچکي بازي کردم... شايد گوشي تلفن را برداشتم و به برادرم ( و مادرم) زنگ زدم که تمام شد و من بزودي آنجا خواهم بود(!)... شايد...
اما مطمئناً وبلاگ نمي نوشتم!
................
رفيق بد قول من بالاخره ايندفعه مي خواد شمال به جنوب را طي مسير بکنه و مدتي را در اينجا باشه. و ديگر دوست مي خواهد سري به اين شهر مکزيکي تبار بزند.
...............
روي آئينه ي روزي که گذشت
نقشهايي افتاد
همه تکراري و زشت
و در اين حجم که ميشد آنرا
مثل عکسي کهنه
به کناري انداخت -
هيچ شوقي ننشست

انتظار
هاله اي بود که باز
نقش ديروز مرا
مي رسانيد به فرداي دگر

و هنوز
نقش لبخندي محو
بر لبم پيدا بود
گرمي شوقي گنگ
در تنم جاري بود
تا زوال مطلق
فرصتي خواهد بود

در غروب اين روز
با تني خسته، تواني ناچيز
روي اين بستر سرد
ديده بر راهم باز
تا ببينم اين بار
نقش آئينه فردايم چيست؟

از ف. هومان فر
..............................