چه گمان تيره اي
که تو،
ديگر مرا نمي خواهي.
بي گدار
به چشمانت زدم.
من موج مي خواستم،
تو ساحل بودي.
................................
بي رنگ شدم
در عرياني چشمانت.
خيال مي کردم
آسمان بايد باشي.
اما تو
ماهي بودي،
غوطه ور
در روياها و آبها.
..........................................
نگاه کردي و دور شدي.
مثل همه
که نگاه مي کردند و دور مي شوند.
انگار
خواستن ونرسيدن
تقدير همه شاعران است.
از
ا.آقايي