وقتي رفيق غير سياسي من که تو عمرش راي نداده مي خواد فردا بره راي بده اونم به دمکراتها. وقتي برادر جمهوري خواه بنده ، طرفدار Libertarian ها ميشه و به اونها ميخواد راي بده، ميگم اين جمهوري خواهها فردا بد جوري ميبازندا...
..................
روزي از ماه بپرسم...شايد
به من اين راز بگويد
که چه سان
بين خورشيد و زمين
آيينه اي مشترک است
از ع.حيدري
.............
مي گفت:
دوستت دارمت
اما به من نگفت
آن لحظه ها که از عطش ديدن رخش
لب تشنه در کوير تمنا نشسته ام
او چشمه سار کوي دل اشتياق کيست
از ع.حيدري
..................
دستش چه سرد بود
رنگش چه زرد بود
در چشم او چو خيره شدم، موج درد بود
پرسيدمش چه شد؟
سخني بر زبان نراند
در ديده ام نخواند طرح سوال را
گويي کليد قفل زبانش شکسته بود
از بس که خسته بود
انگار حنجره اش مهر و بسته بود
پرسيدم از گذشته
کلامي به من نگفت
حرفي نزد ولي روي کاغذ نوشت... مُرد!
گفتم که مُرد
گفت دلم
گفتمش چه وقت؟
گفت آن زمان که پنجره عشق بسته شد
و آن ساعتي که قلب من از عشق خسته شد...
از ع.حيدري
.................
من خاکستر شدم
تو اما
تنها سيگاري را ديدي
که تمام شد.
از ر.يونان
...............