blog*spot

عـــلـــــي













فهرست وبلاگهاي فارسي




گويا


اشعاري كه مي خوانم




لامپونويس فارسي

ا.يشايايي














This page is powered by Blogger. Isn't yours?
Saturday, December 23
 


P.E., P.Eng., Ing., ... - to be continued-


...............


I Am Waiting
I am waiting I am waiting oh yeah oh yeah
I am waiting I am waiting oh yeah oh yeah
Waiting for someone to come out of somewhere
Waiting for someone to come out of somewhere


You can't hold out you can't hold out oh yeah oh yeah
You can't hold out you can't hold out oh yeah oh yeah
Waiting for someone to come out of somewhere
Waiting for someone to come out of somewhere


See it come along don't know where it's from
Oh yes you will find out
Like winter storm fear will pierce your bones
You'll find out


Slow or fast slow or fast oh yeah oh yeah
Slow or fast slow or fast oh yeah oh yeah
Waiting for someone to come out of somewhere
Waiting for someone to come out of somewhere
By Lindsey Buckingham


...............
يعني همين يعني خودش يعني ...
بقول بعضي ها: تولدش مبارک...



Monday, December 11
 
...شبهاي تنهاي تنهاي من
پر شد از دردِ حسرتهاي من

سرماي شبهامو، دستهاي تنهامو
گرم کن.

امشب تو برگرد به دنياي من
بِگذر از دردِ گناههاي من
فريادِ دل ميگه بهم يکبارِ ديگه رحم کن...
از ف. امين
................
آفرين به حسين عليزاده و گاسپاريان که آلبوم مشترکشان کانديداي بهترين آلبوم بين المللي سنتي شدند. هنوز کنسرت زيبايشان در کاخ نياوران را يادم هست.
............
وقتي که داشتيمدر سالن سينما دنبال فيلم براي ديدن ميگشتيم و چشمم به يک اسم ايراني در پوستر فيلم جديد مل گيبسون خورد. دقت کردم ديدم نوشته فرهاد صفي نيا اونهم بعنوان فيلمنامه نويس با خود مل گيبسون! تصميم را گرفتيم.
من که فکر ميکردم چيز خوبي نباشه اما هم بازيها هم موضوع فيلم از سطح انتظارم خيلي بالاتر بود.
......



Saturday, December 2
 
گوشه محوطه بيروني مجتمع کنار دست امير در ماشينش دارم با اونور آب صحبت ميکنم. با اشاره به امير ميگم نره داخل که قطع ميشه.
داره بهم از اون فاميل ميگه وبعد سراغ اون يکي را ميگيره... مي خواهم فکرم را ببرم جاي ديگه که يه چيزي ميشنوم: منيژه ميگفت خوب نمي خواهيد مثل آقاي ح**** ** بشين؟ خدا بيامرزدش... يه دفعه جا ميخورم ميگم چي، کي رو گفت؟ آقاي ح**** **؟ که ميگه: ختمش هفته پيش بود. خون به تمام مغزم هجوم مياره. تمام صحبت هايش را يادم مياد. ياد اون وعظ صبح جمعه ها در خانه اش ميافتم با اون صبحانه ها در کوچه باغهاي دزاشيب. ياد تلاشهايش براي ثبت نام در مدرسه علوي. ياد مهربانيهايش. حالا ميفهمم که چرا اونقدر آرام با من صحبت کرد دفعه پيش.ياد اولين کتاب ديني که به من داد در سني که شايد نميتونستم معني خيلي از لغتهايش را بفهمم. اشک از چشمهايم سرازير ميشه و نميتونم جلوي خودم را بگيرم. رويم را بطرف پنجره ميچرخانم و او ميگويد : ...اش ايراد داشت و حدود يک هفته در بيمارستان بود...باز نميشنوم. فکر ميکنم اينکه همسن اوست. نکنه براي او هم پيش بيايد. خودم را دلداري مي دهم که نه...
بعضي ها را شايد بيش از انگشتان دست در زندگي نبيني اما آنچنان با رفتارشان، عملشان و کارهايشان در زندگيت تاثير ميگذارند که حالا وقتي در اين گوشه دنيا ميشنوي از اين دنيا رفته، وسط حرفهاي مهربانترينت، گوشهايت زنگ مي زنه و در حاليکه نمي خواهي جلوي بقيه گريه کني قطره هاي اشک خودبخود جاري ميشوند.
روحش شاد.
مينويسم که بداند هميشه سعي کردم نصايح اش را گوش بدهم و هميشه برايش احترام قائل بودم.
من اينجا چه ميکنم؟

خدا بيامرزدش
.....................